چهره ماندگار | درباره جلال‌الدین معیریان، بنیان‌گذار چهره‌پردازی کلاسیک ایران سایه مات خندوانه | نگاهی به برنامه ۱۰۰۱ و انتظارات برآورده نشده آن گفت‌وگو با استادان دانشگاه‌های مشهد به‌مناسبت روز ملی معماری پرورده آفتاب ایران | مختصری در احوال و آثار شیخ بهایی روایتی سینمایی از یک قهرمان | گفتگو با عوامل فیلم سینمایی صیاد انتشار فراخوان جشنواره بین‌المللی تئاتر کودک و نوجوان تفلیس آغاز اکران انیمیشن رویاشهر در سینما آیا نویسندگان پرفروش آینده دنیا باید ستاره فضای مجازی باشند؟ جایزه یک عمر دستاورد موسسه فیلم آمریکا برای فرانسیس فورد کوپولا فیلم کوتاه داستانی «جای خالی» در جشنواره ایتالیایی برنامه‌های رادیو به مناسبت سالروز شهادت امام‌جعفرصادق(ع) + زمان پخش اکران سیار انیمیشن «رؤیاشهر» در شهر‌های فاقد سینما درگذشت پاپ تماشاگران «مجمع کاردینال‌ها» را چند برابر کرد صفحه نخست روزنامه‌های کشور - چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ حضور دیوید کراننبرگ در فیلم «آماده یا نه ۲» آمار فروش سینمای ایران در هفته گذشته (۳ اردیبهشت ۱۴۰۴) صابر ابر و الهام کردا در نمایش «امشب به صرف بورش بدون خون به روایت نازنین»
سرخط خبرها

سفری که همیشه تازگی دارد

  • کد خبر: ۲۲۸۸۳۳
  • ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۸:۴۶
سفری که همیشه تازگی دارد
سفر به مشهد هیچ وقت برایش تکراری نبود. با اینکه این جاده را بار‌ها و بار‌ها با همین اتوبوس آمده و برگشته بود و تمامش را مثل کف دستش بلد بود، اما این سفر، هربار برایش حسی از تازگی داشت.

«مسافرای مشهد جا نمونن، بدو بابا که رفتیم.»

صدای بوق اتوبوس بلند شد. مسافرانی که بیرون بودند سلانه سلانه یکی یکی از راه رسیدند و سوار شدند. «خدا قوت آقای راننده.»
عــــبـــاس آقــــا از تــــوی آیــــنــــه بــه یــــکــی دو تا  از صندلی‌های داخل اتوبوس که خالی مانده بود نگاه کرد. کلاهش را به سرش گذاشت و دنده عقب گرفت. ته اتوبوس را از پارکینگ بیرون آورد. فرمان را به سمت راست پیچاند و رو به جاده ایستاد.

پدال گاز را چند بار زیر پایش فشار داد. دوباره صدای بوق اتوبوس بلند شد. «هرکی بیرون مونده صداش بزنین، رفتیما! مشهد جا نمونیا!»
مردی جوان در حالی که دست همسرش را گرفته بود دوان دوان به سمت اتوبوس دوید. سفرِ اولشان بود. وقتی که سوار اتوبوس می‌شدند عباس آقا نگاهشان کرد و سری تکان داد: «کجایی شادوماد؟»

سفر به مشهد هیچ وقت برایش تکراری نبود. با اینکه این جاده را بار‌ها و بار‌ها با همین اتوبوس آمده و برگشته بود و تمامش را مثل کف دستش بلد بود، اما این سفر، هربار برایش حسی از تازگی داشت. هردفعه که برای مشهد مسافر داشت نائب الزیاره کلی از رفقا و آشنایان و خانواده بود: «عباس آقا التماس دعا، رفتی حرم بگو آقا ما رو هم بطلبه، یادت نره ها!» چه مسافرانی را که در این مسیر در اتوبوسش ندیده بود. از آن پیرزن روستایی یادش آمد که از ابتدای سوار شدنش اشک می‌ریخت و صلوات می‌فرستاد و هربار که اتوبوس می‌ایستاد، در جایش نیم خیز می‌شد و با صدای بلند می‌پرسید: مشهده؟ «نه مادرجان، هنوز تا مشهد خیلی راهه!» و پیرزن باز‌ می‌نشست و صلوات می‌فرستاد و دوباره اشک هایش جاری می‌شد. 

یا آن خانواده پنج شش نفره‌ای که روی صندلی‌های پشت سرش نشسته بودند و مدام میوه و آجیل و چایی تعارفش می‌کردند: «بفرمایید آقای راننده، بفرمایید! شما راننده اتوبوس زائرای امام رضایید، باید هوای شما رو داشته باشیم.» یا از آن زوج جوان و خجالتی‌ای یادش آمد که با خانواده هایشان راهی مشهد شده بودند تا مراسم عقدشان را در حرمِ مطهر انجام دهند. هر کدام از مسافرانش حاجتی در دل داشتند و چشم انتظار رسیدن بودند. مشهد، همیشه برای عباس آقا خیلی دور بود و خیلی نزدیک.

وقتی اتوبوس در پایانه مسافربری مشهد توقف کرد صدای صلوات مسافران بلند شد: «اللهم صل علی محمد و آل محمد». عباس آقا از اتوبوس پیاده شد و نفس عمیقی کشید. کتش را تنش کرد و سوئیچ را به شاگردش داد. «هوای ماشینو داشته باش من زود برمی گردم.» مسافرانی که به سمت خروجی درب ترمینال می‌رفتند عباس آقا را دیدند که زودتر از همه از سالن بیرون می‌رود. یک نفر پرسید: «خیر باشه آقای راننده، کجا با این عجله؟» عباس آقا لبخندی زد و با دست اشاره‌ای به سمت حرم کرد. «ان شاءا... که خیره، نائب الزیاره ام، میرم زیارتِ آقا.»

عکس: یوسف اکبری پایبندی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->